داداشم داره میره مشهدبهش میگم:
داداشی,سعیدجونم,قوربونت بشم,نفسم
سعید:بگو چی میخای؟(اینهمه ابراز علاقه کردما....اینهمه منو
تحویل گرفت اصن داغون شدم)
من:منو میبری مشهد؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
کجاااااااااااااااا؟دیووووووووووووووووانه دارن از طرف مدرسه میبرن
.تو رو تو جیبم بذارم؟ببرم با خودم.
من:خب یه کاری کن!!!
سعید:داره چشاشو ریز میکنه الان زوم رو منه.
من:داری چیکار میکنی؟چیزی رو صورتمه؟
سعید:دارم کار میکنم .
من:اووووف .نخواستم.دعا که میکنی حداقل دیگه ها؟.
سعید:مردم میرن مشهد شفا بگیرن ببین این مارو با چی
میفرسته .یه راه حل هستا؟از اینجا یه طناب ببند به دستت بده
من دخیلت کنم به ضریح .........
میبینین کارم به کجا کشیده .....
همش 10 سالشه نیم وجبی[]
نظرات شما عزیزان:
اگه دوست داشتی میتونی وب خوشملتو لینک کنی ممنون میشم.
بازم بیا از اون طرفا
من با هزار بد بختی وب شمارو پیدا کردم
ایول داداشت! با ده سال سن خوب بلده چه جوری آدمو سرکار بذاره!
البته نه به این شدت
مثلا بهش میگم داداشی میشه بری به خاطر من اتاقت رو جمع کنی
میگه نه امروز نوبت توئه
حالا اتاق خودشه ها
گرفتار شدیم
راستی مرسی که میای بهم نظر میدی حسابی ذوق مرگ میشم
فعلا بای بای
بازم میام
چند تا اپ از اون موضوع میزارم تا ایندفعه
تو یخورده بخندی